× یه بدی بزرگی که من دارم اینه که همون اول اتفاق آخر رو میبینم و تصور می کنم و حتی پیش اومده جشن یا عزا هم گرفتم براش! در مورد بیماری مامان من بدترین فکرها به سرم زده و البته پزشکهای محترم هم بیتقصیر هم نیستن، اما تا به امروز خدا رو شکر دونه دونه آزمایشها خوب بوده. فقط مونده نمونهبرداری بعدی که انشاالله اون هم سالم باشه.
×× حالا که دارم از خودم انتقاد میکنم بذارید این رو هم بگم: من خیلی ضعیفم، اونقدر که الان قشنگ از هم پاشیدم، دردهای عصبی معده توانم رو بریده و کلا در اکثر مواقع یه بغض گنده هستم که راه میره. این اصلا خوب نیست. کی یاد میگیرم محکم باشم؟
××× آخر هفته هست و من هم انرژیم بابت مشکلات اخیر واقعا کمه، دلم میخواد بنویسم اما واقعا دستام یاری نمی کنن. یکم این آخر هفته باید روی خودم کار کنم تا اینقدر سست نباشم.
درباره این سایت