× با دانشگاه تهران حرف یه همکاریهایی شده، اگر خدا بخواد فعالیت‌هام رو اونجا باید کم کم شروع کنم. هفته ی بعد با اهرایی ها قرار دارم، با استادم، قرار شد برای استاد دیگری تولد بگیریم و سورپرایزش کنیم و بعد بشینیم در مورد طرحی که قراره آغاز کنیم، صحبت کنیم. البته با حفظ موقعیت در تربیت مدرس. یاد حرف آن استاد بزرگوار در شهید بهشتی میفتم که میگفت تو یک اهرایی نفوذی هستی.


×× مامان رفته پیش دکترش و دکتر بهش گفته که سرکار خانمممممممممممممم چه خبره؟؟؟ چرا اینقدر استرس؟ چرا اینقدر فکر و خیال؟؟؟!!! می بینین؟ من یکی که دلم میخواد برم خونه زندگی رو جمع کنم همشونو بیارم پیش خودم، والا! هر چند دور بودن هم چاره نیست!


××× اینقدر بین بند بالا تا اینجا وقفه افتاده که یادم نمیاد چی میخواستم بنویسم:|


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها