×خلاصه دو سال ارشد مثل برق و باد گذشت ولی خب با بالا و پایین های زیاد، از ترم دو TA شدم، پژوهشگر شدم، مقاله ی اولم که چاپ شد از ذوق آنچنان جیغ کشیدم که اتاق بغلی اومد تذکر داد چه خبرتههههههههههه؟ با عصبانیت تمام ها، منم گفتم ب ر ب ب تو چه میدونی من چقدرررر خوشحالم. بعد دفاع، من موندم و یک عالمه فکر و خیال، اینکه حالا چی میخواد بشه؟ ولی خب خیلی این فکر و خیال طول نکشید! استادم یه طرحی رو شروع کرد و من هم شدم یکی از اعضای طرح و تا این لحظه که دارم می نویسم مشغولم. البته الان که مشغول کار توی یه پژوهشکده ی تربیت مدرس هستم، طرح اهرا تموم شد. خیلی این مدتی که شروع کردم به نوشتن دوست داشتم تک تک خاطرات گذشته رو بنویسم، اما دیدم تواناییش رو ندارم، بسیار زیاد بهم فشار میاد، به قلبم. من تموم سختیایی که کشیدم یادم می مونه و میدونم یه روزی بالاخره همه چی درست میشه. ترجیحم اینه بیشتر اینجا روزانه ی حال حاضرم رو بنویسم و کمتر از گذشته بیان کنم. حداقل میدونم هنوز هم توانایی نوشتن این دوسالی که گذشت رو ندارم. 


×× امروز چهارشنبه‌اس و من توی پژوهشکده‌ام، روزای آخر هفته خیلی اسلوموشن میگذرن، شب باید برم خونه‌ی یکی از همکارا برای درست کردن میرزاقاسمی، برای یه نمایشگاه خیریه. دعا کنید بتونم از پسش بربیام. 


××× خوشحالم که دوباره می نویسم. امیدوارم بتونم ادامه بدم. اینجوری سبک‌تر میشم. 


مشخصات

آخرین جستجو ها